خلاصه داستان:

ژاکلین در یک کافه منتظر شخصی است که او دیر می آید و همین باعث می‌شود او کافه را ترک کند و پس از آنکه سوار ماشینش می شود و آن را روشن می‌کند، ماشین به علت بمب گذاری منفجر می شود و ژاکلین کشته می‌شود. توتونچی به دنبال غلام می‌گردد تا پیغام مهمی را از طرف ژاکلین به او برساند…